خرید و دانلود نسخه کامل کتاب Viagem ao Além: A vida depois da morte

توضیحاتی در مورد کتاب

بیست سال پیش، پدر و مادرم مرا به دیدار پدربزرگ و مادربزرگم بردند که در جنگل‌های شمال لوئیزیانا زندگی می‌کردند. سپس به ذات‌الریه مبتلا شدم و مجبور شدم به بیمارستانی در شریوپورت منتقل شوم. در زمان پذیرش تب داشتم. او پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان ضعیف بود و تقریباً در آستانه مرگ بود.
یک لحظه فهمیدم که قرار است بمیرم. تصوری که از دنیای اطرافم داشتم تغییر کرد. اتاق بیمارستان، با دیوارهای روشن و پر از نور خورشید، تاریک شد و به نظر می‌رسید که فقط با اخگرهای در حال مرگ یک اجاق گاز نامرئی روشن می‌شد. اشیاء موجود در اتاق تنها سایه هایی از ماده اصلی خود بودند. تخت، ملحفه ها و میز کنار تخت، فقط چند اینچ با سرم فاصله داشتند، انگار قرمز نارنجی رنگ شده بودند.
فقط چند زمزمه شنیدم، اما مطمئن نبودم که آن صداها ثمره تخیل من باشد یا زمزمه ارواح نزدیک.
هوشیاری من شروع به تاریک شدن کرد و دنیای اطرافم به تونلی از دیوارها تبدیل شد که نور نارنجی مایل به قرمزی را منعکس می کرد. یک تونل گرم و دنج بود. احساس می کردم که بعد از تمام روز بیرون از خانه در سرما، به درخشش اجاق گاز کلبه کوهستانی در یک پیست اسکی نگاه می کنم. آتش ما را جذب می کند و به ما احساس امنیت می دهد.
وقتی روی تخت بیمارستان دراز کشید، اتاق تاریک تر شد و تونل بلندتر شد. صداها و صداهای اطراف آنها محو شد. حتی صدای نفس نفسم را هم دیگر نشنیدم. ناگهان احساس خوبی کردم. بعد متوجه شدم که چیزی در درونم تغییر کرده است. چنین چیزی تا به حال برای من اتفاق نیفتاده بود و نه دوباره. اما من همه چیز را به خوبی به یاد دارم.»